وبلاگicon
وبــلاگ خــــــــاطـــــرک
شنبه 12 بهمن 1392برچسب:دل نوشته- خاطرات-اس ام اس -شارژ-عاشقانه،دزک،سراوان،داستان قشنگ،داستان جالب،داستانک،داستان کوتاه،,  18:55
مــن وبـــاغ تـــوت

ماجرای من وباغ توت

ریحانه این خاطره روگفتی منم یاد یه خاطره از دوران بچگیم افتادم کلاس سوم دبستان بودم که یه بار در حین بازی کردن چون کفش پام نبود یه شیشه بزرگ بطری شکسته تو پام رفت واصن به مدت یه ماه با عصا راه میرفتم که یه روز  با چند تا ازدوستان وبچه های فامیل رفته بودیم نخلستان اونجا یه باغ بزرگی بود که انجیر وتوت های خوشمزه ای داشت اونها هم رفتن توی باغ منم که دیدم همه رفتن منم پشت سرشون رفتم توی باغ  اونها رفتن بالای درخت توت 36.gifوتوت میکندند ومیخوردند چون منم به خاطر پام نمیتونستم برم بالای درخت برای منم میچیدند ومی انداختن پایین که یهو صاحب باغ سر رسید واز همون جا داد وبیداد میکرد که وایسید همه از درخت پریدند پایین ووالفرار:فرار منم اصلا حواسم نبود که نمیتونم راه برم عصا همونجا گذاشتم ومثل آهو داشتم میدویدم شانس من صاحب باغم همه رو ول کرد افتاد دنبال من حالا من بدو وصاحب باغ مث موشک می دویدم تا به یه بن بست رسیدم یه دیوار بزرگ بود مثل جیمز باندبا اون پام از روی دیوار رفتم بالا وپریدم اونور باغ افتادم .دیگه صاحب باغم دید حریفم نمیشه ول کرد ورفت بعد که یکم جلوتر رفتم دیدم همه بچه ها نشتن دارن میخندن پرسیدم به چی میخندین گفتند به تو که تا یه ساعت پیش لنگ بودی وچلاق ولی از ما هم تندتر میدویدی از اونجا بود که دیگه پام خوب شد.زبانکده محصل



نظرات شما عزیزان:

reyhane
ساعت13:12---5 اسفند 1392
الهی چ دوستای نامردی نونو اذیتت کردن

ولی عی ول خوب دویدی
پاسخ:هههههههههه آره


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: